وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری »

متن مرتبط با «دانش» در سایت وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری » نوشته شده است

جملاتی برای شرکت در فراخوان شعار هفته پژوهش و فناوری سال 92 دانشگاه فرهنگیان

  • 1- پژوهش هنر ایرانی است. 2- پژوهش حصار میان ظلم و عدالت است .3- پژوهش محوریست با مرکزیت فناری .4- نو آوری فریاد خموش پژوهش و فنا وری فریاد رسای آن در دریای بیکران علم و آگاهی اسلامی است .5- معلم پژوهنده ستونی است برای انقلاب فناوری اسلامی.6- نگاه پژوهشگر عبادت است .7- پژوهش وفناوری دستاوردیست برای نوآوری . 8- خدارا شاکرم که توفیق پژوهش در علوم و فناوری را به ما عطا کرد .9- فرهنگ پژوهش دستاورد انقلاب و نوآوری دستاورد پژوهش است . 10- حقیقت انقلاب جامه ی پژوهش است که در فناوری به ظهور می رسد . نمی دانم چند جمله باید باشد. حیفم آمد به یک جمله قناعت ورزم . هنوز هم توان نوشتن داشتم ، گفتم شاید جملات در نظر عزیزان زیبا نیاید . پس سخن کوتاه کردم تا خاطری نیازارم . درضمن من بدون تحقیق در جملات سالهای گذشته قلم افکارم را بر کاغذ خراماندم . امیدوارم قوانین خاصی نداشته باشد اگر چنین بود که هیچ وگرنه لطفا به من اعلام نمایید تا مجدد ارسال نمایم . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تآثیر نام خانوادگی بر روحیات یک دانش آموز

  • حدود پانزده مهر سال96، آقای سالمی معاون آموزشی دبستان شهید کمال2 وارد کلاس شد و گفت :« خانم الهی به دلایلی دو دانش آموز، امین نجفی و محمد میمون. از فرزندان بهزیستی را به کلاس شما اضافه و دانش آموز علیمرادی را به کلاس خانم صحرایی منتقل می کنیم. من هم مخالفت نکردم. تعویض صورت گرفت. از این دو دانش آموز جدید فقط امین وارد کلاس شد.و در جایی که برایش مشخص شده بود نشست، محمد، روی پله نشسته و می گریست. خواستم با او حرف بزنم اما بی ادبی او مانعی بر سر راه ارتباط بود. فایده ای نداشت. به کلاس برگشتم. بعد از چند دقیقه آقای سالمی او را به کلاس آورد. و با تعریف و تمجید در جایی که من مشخص کردم نشست. آقای سالمی من را نصحیت کردند که به او زیاد سخت نگیرم. اما مگر می شد . من که نمی توانستم اختیار کلاسم را به یک بچه بسپارم. پس چطور تدریس کنم؟ در آن روز خاص او اصلاً کتاب باز نکرد. تکالیف داخل کلاس را هم ننوشت. خلاصه دنبال بهانه بود تا از کلاس بزند بیرون، من هم بهانه به دست اش ندادم . بی توجه به او کلاسم را اداره کردم. البته در بین تدریس گاهی ضرب المثلی یا حکایتی را تعریف می کردم . به در می گفتم تا دیوار بشنود. اما هیچ فایده ای نداشت. او همچنان طلبکار بود و من بدهکار، آن روز هم گذشت . فردا و پس فردا ودر روزهای متوالی، راه ارتباط را بسته و برعدم همکاری پافشاری می کرد. من هرچه بیشتر مدارا می کردم او بیشتر بال می زد. و پر توقع تر به میدان می آمد. در برابر سؤالاتم جواب هایی سخت توهین آمیز می داد. یک روز با خودم گفتم نه مدارا کردن راه اش نیست. باید مشت در برابر مشت باشد. باید جبهه بگیرم. باید با او بجنگم. تا بداند همیشه حرف،حرف او نیست. و همیشه چرخ زندگی به باب دل او نخواهد چرخید. در سخن گفتن آدم بی مل, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها