وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری »

متن مرتبط با «وداع» در سایت وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری » نوشته شده است

وداع

  • او رفت و رفتنش مرا متأثر کرد. تنهایی و بی کسی اش ، درد را بر سینه ام فشورد.سالها با هم زیستیم، نفس کشیدنش ، بوی مادری را می داد، که عشق را در جان خود کشته باشد. نگاهش پر از خشم بود، خشم از ظلمی که خودش به خودش کرده بود. از من بزرگتر بود، اما بزرگی را در کودکی جا گذاشته بود.اربعین امسال برایم بوی او را به همراه داشت. خواب هایم رنگ و بوی او را به خود گرفته بود، در خواب با من می خندید و وداع می کرد، او آمده بود برای خدا حافظی ، وداعی که بازگشتی نداشت.من دارم می روم ...!خوابی پر از تأثر! در سوگ رفتن او ، در تاریکی شبی، که رنگی از گوشه گوشۀ زندگی اش بود.به یک باره، بیدار شدم؛ بوی بودنش در فضای خانه پراکنده بود، اما او نبود، مثل همیشه زود آمد و رفت. اینبار طلبکار انه نگاهم نکرد. مهربان بود و خوشحال،گفت : «من دارم می روم،»رفتنش نگرانم کرد،گفتم : کوچه تاریک است، می مانم که ترس در وجودت نگسترد.ییدار که شدم . بودنش را ندیدم. رفتنش را هم.و امروز، به عزایش دعوت شدم...عزیز من ؛ کوچه تاریک است. مطمئن باش در پس نگاه تو می مانم و ترس را از نگاهت می زدایم. ترس از تنهایی، ترس از بی کسی ...هستم تا تو آسوده بخوابی.منزل نو مبارکدلتنگی ام برای تو همیشگی بود اما چرا نفهمیدی؟...کاش جوری دیگر با تو وداع می کردم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها