وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری »

متن مرتبط با «شدم» در سایت وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری » نوشته شده است

امروز متولد شدم

  • گریه کردم زشوق آن شب که سوزاندی مرا سرنوشت شمع جانسوز است اما روشن است.هرکسی از عشق با تو یادگاری می بردآنچه من بردم تنی بی روح و روحی بی تن استیادمه به من گفتند: وقتی متولد شدم گریه نکردم، خانم ماما فکر کرده بود، مشکل دارم چند بار من رو جابجا کرده، بعد که مطمئن شد زنده‌ام گفته؛ از الان معلوم شد که خیلی جسوره، جسارت رو یاد نگرفتم با من متولد شد، تو زندگی فقط سعی کردم آدم باشم، برام مهم نبود دیگران چی می گند؟ چیکار می کنند؟ ولی برام مهم بود؛ من چی بگم، و چیکار بکنم یا چطور آدمی باشم.همیشه شمع بودم، همیشه روشنایی دادم درحالی که همه سعی کردند خاموشم کنند. من باور دارم:سرنوشت شمع جانسوز است اما روشن است.امروز روز تولدمه... تولدم مبارک خوبه هر سال چند روز قبل مهر متولد میشم چون اینطوری اول متولد میشم بعد مهرآموز... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چرا دعوت نشدم

  •   سالها پیش در جایی خواندم که روزی موسی (س) به کوه طور می رفت . درراه به همشهری ثرتمندی برخورد کرد . مرد ثروتمند با تمسخر به موسی(س) گفت:« یا موسی  خدای تو گفته است اگر بنده ای  بندگی نکند و از فرامین خدای تو سر باز زند او را غضب خواهد کرد. ولی من با اینکه خودم چندین بنده دارم و از بندگی خدای تو بی بهره ام.  هر سال ثروتم افزایش می یابد . از خدایت بپرس. پس چرا من را غضب نمی کند. » موسی به کوه رفت و عبادت کرد و خواست برگردد . از جانب حق تعالی ندا آمد:« یا موسی پرسش بنده ی ما را از ما نپرسیدی؟ » موسی با شرمساری سؤال را پرسید. خدا گفت:« برو به آن بنده بگو غضب از این بالا تر که به تو اجازه نمی دهم نامم را بر زبان جاری کنی.» بله راز گریستن برای حسین و حضور در خیمه ی حسین این است. سالها پیش ، آن زمان که تمدّن  به اندازه امروز نبود، و من کودکی بیش نبودم ، وقتی پدرم گریه می کرد، گویا  خنجر به قلب من می زدند. من هم می گریستم .چون فقط سالی یک بار رژه ی اشک را بر گونه های پدر می دیدم. وقتی آرام آرام می گریست .  و چشمانش را در  بین پنج انگشتش پنهان می کرد. با تکان خوردن شانه هایش می فهمیدم که پدر گریه می کند . من طاقتم طاق می شد. و بر عکس پدر هوار می کشیدم . مادر با محبت من را در آغوش می گرفت و میگفت :« ای داد بیداد  اشکت را نبینم. چرا گریه می کنی عزیزم ! و من با همان هق هق می گفتم بابا  گریه , ...ادامه مطلب

  • چرا دعوت نشدم

  • دلنوشته ی     چرا دعوت نشدم: برداشتی از  خط خطی های  خانم گل,دوباره مهمونیه من چرا دعوت نشدم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها